• وبلاگ : قافله شهداء
  • يادداشت : شهيدي که ثابت کرد باب شهادت بسته نيست
  • نظرات : 5 خصوصي ، 39 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    آبي تر آنيم که بي رنگ بميريم از شيشه نبوديم که با سنگ بميريم
    خيلي محمد رو دوست دارم خيلي خيلي ...ارادت خاصي هم به مادر وپدرش دارم...
    التماس دعا

    فريب ما مخور آقا دروغ ميگوييم

    قسم به ام ابيها دروغ ميگوييم
    **************
    تمام چشم به راهي و انتظار و ظهور

    و ندبه هاي فرج را دروغ ميگوييم

    **************
    کدام گريه غربت،کدام اشک فراق

    قسم به حضرت زهرا دروغ ميگوييم
    **************

    دلي که مامن دنياست،جاي مولا نيست

    اسير شهوت دنياست، دروغ ميگوييم

    **************
    زبان سخن ز تو گويد ولي براي گناه

    به پيش چشم شما هم دروغ ميگوييم
    **************

    خلاصه اي گل نرگس کسي به فکر تو نيست

    و ما به وسعت دريا دروغ ميگوييم
    سلام
    + حسين شهركي 
    سلام شهادت قسمت ما مي شد، اي كاش

    غلامرضا ذبوني بهترين دانشجو بهترين ورزشكار بهترين دوست بهترين بسيجي بهترين دوستار امام زمان وبهترين عذادار حسين بود و هيچ چيزي غير از شهادت لياقت او را نداشت

    خدايا با حسين اورا محشور كن و راهي براي دوستانش به سمت او باز كن اي خداي كه دعا را مي پذيري

    رضا بهترين دوست و بهترين جواني بود كه دراين روزگار ديده بودم

    اي كاش در اون دنيا به اين عهد خود وفا كند و بي معرفت نباشد و اي كاش براي اين مردم دعا كند كه به راه راست هدايت شوند .

    سلام.مطلب خيلي قشنگي بود.اگر دقت بكنيم همين تازگي ها يك نفر ديگه كنار اين شهيد بزرگوار آرميد كه اين حرف رو به اثبات رسوند كه:

    اگر آه تو از جنس نياز است در باغ شهادت باز باز است

    براي شادي روح اين شهيد والا مقام و شهيد غلامرضا ذبوني كه در سال 23 فروردين 86 در شهرك غرب به شهادت رسيد صلوات.

    التماس دعا.

    حلول ماه شعبان بر تو مبارك.اميدوارم همه خير ايم ماه براي تو باشه
    خوش به حالش.فقط همين. خدا كنه دست ما رو هم اون دنيا بگيره.هميشه يكي مي ره و يكي جا مي مونه نه خيليا جا مي مونن
    ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
    هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
    خوش به سعادتشون و انشاءالله كه بر سفره خانم حضرت زهرا اطعام بشن.
    خيلي التماس دعا.

    به ابن تيتر بايد شهيد زوبوني هم اضافه كني

    مطلبه جديدمو خوندي در مورد شهيد عبدي هم هست

    حاج اقا اكرامي خيلي از محمد مي گهh

    شعر سنگ قبر زوبوني رو ديدي ماله شهيد عبدي

    چرا اينقدر از شهادت مي گي

    شايد كساني هم باشند كه دلشون مي خواد ولي دستشون كوتاه است

    اينقدر خون به جگر ما مي كنيد كه چي؟ بذار سرمون تو برف اين دنيا بكنيم آخه وقتي از اونا مي گييد ما از شرم نمي دونيم به كدوم سوراخ بريم. آخه ما كجا شهادت كجا؟

    اگه اين شهدا نبودند و اگه راه شهادت نبود و اگه اين جنگ نبود؟

    بذار خوش باشيم و حال كنيم هي دم از شهادت مي زنيد آخه وقتي دست ما نمي رسه

    اما نه بگوييد شايد كه ما دمي حتي دمي به روح آزاد آنها فكر كنيم و شايد هم روزي شهادت هم به رو بنمايد

    و شهادت بغضي شد در گلو ماندگار

    الله اكبر، الله اكبر

    الله اكبر به انقلابي كه طلوعش نور اسلام را در جهان زنده كرد.

    الله اكبر به امامي كه چون نفس قدسي عيسي به فضاي سرد و مرده روح بخشيد.

    الله به روح الله كه روح خدا بود در كالبد زمان

    الله اكبر به اين همه عشق، به اين همه شور ، به اين همه شعور

    الله اكبر به مردمي كه امامشان را فرياد زدند، او را چو پروانه در آغوش گرفتند، با او بيعت كردند،با او ماندند در تمام لحظات سخت او را رها نكردند و به او وفادار ماندند،

    الله اكبر به مردمي كه نبودند مردم كوفه،

    الله اكبر به مردمي كه حسين زمان را رها نكردند

    الله اكبر به مردمي كه در تمام اين سالها جهاد كردند، جان دادند ، عزيزتر از جان دادند، تا جان اسلام، روح اسلام در اين سرزمين نميرد.

    الله اكبر به انقلاب به انقلابي كه مقدمه اي است براي انقلاب مهدي (عج)

    به اميد روزي كه پيروزي انقلاب منجي بشريت امام عصر(عج) را جشن بگيريم

    سلام... خدا با شماست.

    ---------------------------

    توي اون سال من هم كه تقريبا هم سن و سال شهيد محمد هستم سر باز بودم خيلي دلم هوايي شده بود خيلي دوست داشتم من هم با اولين قطره ي خونم كار همه ي توبه هام رو به سرانجام برسونم .

    هر وقت توي آموزشي صحبت از تقسيم مي شد همه از جاي امن حرف ميزدند و من از لب مرز تنها جايي كه ممكن بود به آرزوم برسم ميزدم همه من رو مسخره ميكرند كه همچين آرزويي داشتم(‏توي تقسم لب مرز بيافتم)

    به هر حال نشد دانشگاه قبول شدم و از اون محيط خارج شدم...

    گذشت و گذشت تا سال 80 دو باره رفتم خدمت اين بار براي درجه داري و توي سپاه . اون موقع وقتي ديدم هم سن و سالهاي خودم با درجه دكترا اونجا هستند و من با در جه فوق ديپلم خيلي با خودم حرس مي خوردم كه چرا انقدر وقتم رو تلف كردم ....

    گذشت و گذشت تا اين كه اين متن رو خوندم حالا فهميدم خيلي خيلي خيلي خيلي وقتم رو تلف كردم توي اين زندگي گير كردم و هر روز دارم بيشتر دست و پا ميزنم ديگه از اون آرزو ها خبري نيست . من خيلي خيلي خيلي خيلي عقب افتاد شيد عزيزي كه نام برديد هم سن سال من است ولي ..................

    نمي تونم بگم چقدر از من جلو زده اون دكتري هم نداره بلكه به مقصود رسيد به اون آخر ... به آرزو و اقعي ..

    خدا خيرتون بده . ار تذكرتان مممنون

       1   2   3      >