چگونه پر بزنم تا که بال و پر بسته ست ؟!
چقدر در بزنم ؟! ها ؟! چقدر ؟! در بسته ست!
از اين ستون فرجي نيست تا ستون دگر!
که ريشه هاي درختان به يکدگر بسته ست!
تفاوتي نکند باغ با قفس! وقتي –
دل پرنده شکسته ست و بال و پر بسته ست!
چقدر چشم بچرخانم و نگاه کنم؟!
در اين زمانه که هر چشم ديده ور بسته ست!
اگر که راه نمي خواندم ز تنهايي ست!
که گاه قصد زيارت به همسفر بسته ست!
پر از عريضه شده چاه جمکران ؛ حالا -
به جاي آب پر از نامه هاي سربسته ست!
ميان راه نمي ماند آنکه قبلِ سفر
درست توشه به اندازه ي سفر بسته ست
به پشت گرمي اين قوم دلخوشي کافي ست!
که زود وا شد مشتي که تنگ تر بسته ست!
« عقب نشيني » آرايش سپاه نبود!
مسيرِ فتح به سربازِ بي جگر بسته ست!
زمان آمدنت روي ما حساب نکن!
خودِ خدا به هواخواهي ات کمر بسته ست!
بيا که آمدنت بحث مرگ و زندگي است
نبود و بودِ دو عالم به اين خبر بسته ست!
بيا که گوشه ي چشمي به من بيندازي
سعادت دو جهانم به يک نظر بسته ست!