وبلاگ :
قافله شهداء
يادداشت :
داستانك شهداء (1)
نظرات :
25
خصوصي ،
54
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
كميل
بسم الله الرحمن الرحيم
"اسم معلمش را با غيظ آورد و گفت :روم به ديوار، دور ازجناب شما، ديروز اين پدر سوخته رو با يک دختر ديدم، داشت...
شرم و حيا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صداي گريه اش بلندتر شد و با گريه گفت : اون مدرسه نجس شده من ديگه نميرم..."
با خاطره اي از شهيد برونسي در خدمتيم...
يا علي