سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:: فرماندهی ::
:: سنگر ::
قافله شهداء
محسن
اگر اذن دهند سعیم این است که از لاله های خونین بگویم،‏ تا شاید نگاهمان کنند و دستی بر آرند و ما را از این منجلاب دنیا بیرون کشند....
:: تبلیغات سنگر ::
قافله شهداء
:: سامانه پیامک ::

جهت دریافت پیامک با موضوع شهداء و دفاع مقدس عدد 00 را به شماره 30007650001978 ارسال نمایید.

جهت آگاهی از سامانه ی پیامک قافله شهداء اینجا را کلیک کنید.

::  بایگانی ::
:: یادداشت ها ::
:: نوای آشنا ::

اگه دوست دارید این نوا رو در وبلاگتون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبت‌های مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر می‌کنه.
دانلود این نوا

:: نوای منتخب ::

دوستان عزیز!

این اسکین رو دانلود کنین و استفاده کنین. خیلی قشنگه.. عکس زیبای حاج همت زینت بخش برنامه جت آودیو میشه...

در ضمن اگر دوستانی موفق به دریافت و دانلود آن نشدند پیام بگذارند تا سورس اسکین رو به ایمیلشون ارسال کنم.

اسکین جت آودیو با عکس شهید همت - قافله شهدا

جهت دانلود اسکین، پایین را کلیک کنید.

اسکین جت آودیو
با حجم 1.4 مگ
جهت باز کردن فایل زیپ شده دقیقاً عبارت qafeleh.ir را به عنوان پسورد وارد کنید.

التماس دعا



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/9/5 - ساعت 9:34 عصر
لبیک

ضمن عرض تبریک میلاد کریمه اهل بیت(ع) حضرت فاطمه معصومه(س) به همه شما دوستان عزیز،
شعری زیبا را از یکی از دوستانم بنام آقای بدره در نظر گرفتم که امیدوارم مورد رضایت حضرت
صاحب(عج) و شما دوستداران حضرتش قرار گیرد.
                

                           « تو عمّــه ی شـاه جمکــرانی»

باغ گـل و گلبنی شکوفـــا              بوی خوش گل رسیده هرجا
گلغنچه ای از درخـت طوبی             مجموعه ای از دیـــار طاها
در شهر مدینــه مژده دادنـد             آورده خبــر نسیــم صحـرا
کز دامن پاک نجمــه خاتون
              بشکفته گلی به باغ طاهـــا
آیینه ای از صفـــا و پاکـی               شهزاده ای از سرای موسـی
حور است و پری که رخ نموده          یا زاده شــده دوبـاره عذرا
خرگــاه شهـی پر از فرشته            بر مسند گل نشسته
زهرا(س)
گویی که شکفتــه بار دیگر              تک بوته ی یاس شاه بطحــا
حوران همه دف زنان و رقصان          کام ملـک است و جام صهبا
عید است
و خروش مرغ عرشی      موسی و عصا و طـور سینا
عید است
و نسیم و یاس زیبا          مستانه قنــاری خـوش آوا
عید است
و شکـوه یک تولد            فردوس و جهــانی از تماشا
عید است
و مدینه غرق شادی        نیکـان زمیـن و مُلــک بالا
عید است و طبق طبق ستاره         میلاد گلــی ز باغ
زهرا(س)
گوینـد: یکــی اذان بگویـد                در گوش شفیعه ی دو دنیـا
از آل علی(ع) که خوشنواتر؟           تا موسی کاظم(ع)
است؛حاشا
آغوشِ گشــوده ی امامـت               بر سینه ی گــرم و نـاز بابا
مولود مبــارک، ای کریمـه!               تو عالمـــه ای و عالـم آرا
مشکین نفسـی و با تبـاری             سرشار حدیث و مست معنا
تو مسـت ولایـت رضـایی                 نیکو سخنــی مثال
زهرا(س)
معصومه
ای و همیشه پاکـی           چون نرگسی و همیشه شهلا
زینب صفتــی و با وقـاری                در راه حقـی، همیشـه جویا
افشـا گر فتنه های کُفــری             ای شــور تو در زبان گویا
پیک سخنــان اهل بیتی(ع)
            دنبـــال ولایتـی و پویــا
شهـزاده ی با جمـال خوبم              تقدیر تو هم نوشتــه با مـا
فرجام تو را بگویم ای گـل                مولای تو را بَرَند از اینجــا
گرچه ز پِیَش روانــه گردی               هرگز نرسی به پیــش مولا
آخر، تو مهاجـری عزیــزم                 در مُلک عجــم رَوی ز دنیا
در خاک قم ار تـو دفنی امـا             هرگز نشَوی غریــب و تنهـا
تو چشمه ی نور آن دیــاری             زهـرایی و قبــر تو هویـــدا
ای بانــوی مهــر و مهربـانی             ما منتظریــم و مست و شیـدا
تو عمّــه ی شـاه جمکــرانی
           ما را بنمـــایی ار، تـو بینـــا
تــو آب حیـــاتی و دل مــا                زنــده کــن از آن دم مسیحـا
تو کشتــی نوح و باوقـاری               ما همچو خَسی به موج دریا
دیبای سخن شده چو دلقـی           خلعت نبرم به پیش حــورا
یاری کن و شهپری ده وَرنَه             کِی پشه رَود به مُلک عنقـا
میلاد تو بس مبارک است و             خوشتر ز هَزار گشتـه ما را

                                                        قاسم بدره             



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/9/1 - ساعت 10:13 عصر
لبیک

ایام سالگرد شهادت سردار رشید اسلام، شهید مهدی زین الدین گرامی باد.

دوستان عزیز
فایل صوتی سخنرانی و نصایح و همچنین صدای مکالمه بیسیم شهیدان زین الدین و باقری را به این مناسبت آماده کرده ام که عزیزانی که مایل به دریافت فایلهای صوتی آن هستند ، پیام بگذارند تا برایشان ارسال کنم. 

التماس دعا



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/8/30 - ساعت 6:59 صبح
لبیک

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. سالها پیش در قریه ای اطراف ری (طهران و قم) عده ای تصمیم گرفتند که قافله ای به راه انداخته و به زیارت و سیاحت بپردازند. دوستان ما که سرشار و مملو از تجربه این چنین برنامه هایی بودند در بوق و کرنا کردند که آی ملت! ما کاروان راه انداختیم؛ زودتر به جمع ما بپیوندید تا پر نشده! در آن سو نیز عده ای بی خبر از همه جا، هراسان و شتابان سعی بر ثبت نام و خوشحال از همراهی با این قافله و کاروان بودند. قافله سالاران این کاروان ابتدا 15 هزار درهم را برای حق الزحمه سفر اعلام کردند، اما بعدتر اعلام کردند که کمتر از 20 درهم راهی ندارد چون این کاروان با مابقی که رفتید فرق دارد و از همه سَرتر است. القصه اینکه روز حرکت کاروان فرا رسید و عده ای از این مسافران در طهران آماده حرکت و مشتاق دیدن مَرکبها بودند، اما قافله سالار این کاروان، تازه صبح حرکت فهمیده بود که برای حرکت، مَرکب لازم است و نمی شود این جمع را پیاده راهی کرد؛ لذا به دنبال مَرکب از این گاراژ به آن گاراژ و از اینجا به آنجا، تا سرانجام با کمی تاخیر (حدود 5 ساعت!!) و با تاکید بر حفظ نظم از سوی مسافرین!! قافله را حرکت دادند. در آن سو هم عده ای که قرار بود در قم به این قافله اضافه شوند، سبز شدن علف را در زیر پای خود به وضوح می دیدند تا بالاخره این قافله تکمیل شد و حرکت کرد. خلاصه اینکه این کاروان با رعایت همین نظم مثال زدنی و بدون هیچ تاخیری در مسیر بود و با همین برنامه دقیق، مو به مو برنامه های پیش بینی شده را انجام می داد. البته یک مشکلی وجود داشت که قافله سالارها را غافلگیر کرد و آن این بود که آنان توجه نداشتند که زمان در مقصد با مبدأ فرق دارد. مثلاً در آنجا 2 نصف شب، تازه زمان شام خوردن است و مردم ساعت 7 شب تازه به فکر تهیه ناهار می افتند و اگر مشکلی نبود تا سه، چهار ساعت بعد از اذان هم وقت فضیلت نماز هست و می شود نماز مغرب را با وضوی نماز ظهر خواند!!! که البته با درایت مسئولین کاروان این مشکل هم حل شد. هر چند برایشان سخت بود ولی توانستند خود را با زمان آنجا تنظیم کنند. از دیگر ویژگیهای این قافله سالارها این بود که می خواستند با یک برگه مجوز!! (و دیگر هیچ) همه چیز (کاروانسرا، تغذیه و ...) را هماهنگ کنند. همچنین آنان به داستان حضرت مریم(س) و نزول مائده آسمانی اعتقاد ویژه ای داشتند و بر این باور بودند که ما کار خود را می کنیم و غذا، خود از آسمان نازل می شود و یا اینکه به عنوان نکته انحرافی، هر روز چندین برنامه را مشخص می کردند که انجام دهند، ولی سرانجام برنامه ای فی البداهه را عمل کرده تا همه (حتی خودشان) را غافلگیر کنند، که الحق هم موفق شدند.

خلاصه آنکه قصه سفر طولانی است و در این مجال نمی گنجد. فقط همین جمله یکی از قافله سالارها که در طول سفر به مناسبتهای گوناگون، گوشها را نوازش می داد، به عنوان حسن ختام می آوریم:

«بعضی ها هم چه انتظاراتی از ما دارند و توقع دارند که ما انتظاراتشان را بر آورده کنیم.....»

والسلام     

 



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/8/25 - ساعت 10:46 عصر
لبیک

 

من از خدای خود خواستم نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم و نه به دست منافقین؛ بلکه با خدای خود عهد کرده ام ، شهادتم به دست شقی ترین آدم های روی زمین، یعنی اسرائیلی ها، باشد.این را هم می دانم که خدا این تقاضای مرا قبول می کند و من بدست آنها شهید می شوم.

حاج احمد متوسلیان



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/8/24 - ساعت 12:10 عصر
لبیک

امروز می خواهم یکی از افتخارات کشور عزیز اسلامیمان را به شما معرفی کنم. براستی اگر نبودند امثال این خانواده ها که در جنگ تحمیلی از همه چیز خود گذشتند ما هم الان وضعیتی بهتر از عراق و بسیاری از مستعمره های آمریکا نداشتیم.
شهیدان قریشی - روستاری برغان کرج - قافله شهداءشهیدان
سیدعباس، سیدجمال، سیدمحمد و سیدعلی‌اصغر قریشی در روستای برغان از توابع شهرستان کرج در خانواده‌ای مذهبی و عاشق اهل بیت(ع) بدنیا آمدند. تربیت صحیح پدر و مادر که خود از متدینین و معتمدین منطقه بودند، باعث شد که این عزیزان در مسیر اسلام و قرآن پرورش یافته و خود را فدایی انقلاب و امام نمایند. علاوه بر این چهار شهید گرانقدر که  در  فاصله حدود ‌یکسال به شهادت رسیدند، عموی بزرگوارشان (شهید سیدکمال قریشی) که به علت فعالیتهای انقلابی توسط منافقین کوردل در محل کارش ترور شد و به شهادت رسید و پسرعمویشان (شهید سیدمحمود قریشی) که در عملیات خیبر به فیض شهادت نایل آمد، باعث سربلندی بیشتر این خانواده گردیده است تا همگان – علی الخصوص دشمنان این نظام – بدانند که، هستند خانواده‌هایی که به جهت اعتلای نام اسلام و کشور عزیزمان، پاره تن و عزیزان خود را در این راه فدا نمایند.
روحشان شاد و راهشان پُر رهرو باد.


شهید سیدعباس قریشی - قافله شهداءشهید سید عباس قریشی
تاریخ تولد:1341
تاریخ و محل شهادت:24 بهمن 1364– فاو
فرارزهایی از وصیتنامه شهید:
خداوندا! تو می دانی که من گنهکارم و روسیاهم، ان شاء ا.. مرا ببخشی. مادرعزیزم دوست دارم راهی را که عمو و محمودعزیز رفتند، بروم. خوشا به سعادت شما خانواده‌های شهدا که جای خود را در بهشت گرفته‌اید.ای امت رسول ا..! مبادا پشت به امام عزیزمان کنید. زیرا اگر قدر امام را ندانیم‌خود در ‌محضرالهی‌باید پاسخگو باشیم.چون امام،آیت‌حق است. امام نجات دهنده مسلمین است؛ امام دلسوز ما است. هر جانداری احتیاج به آب دارد تا زنده و سیراب بماند و خون سرخ ما آبی است برای درخت اسلام عزیز تا زنده بماند.




شهید سیدجمال قریشی - قافله شهداءمداح اهل بیت شهید سید جمال قریشی

تاریخ تولد: 1342
تاریخ و محل شهادت:17 تیر 1365– مهران
فرارزهایی از وصیتنامه شهید:
ای خدای بزرگ! خود می دانی که تنها آرزویم چیست. خدایا! دلم برای شهادت خیلی تنگ شده است. خدایا! برای من ننگ است که این همه شهدا را دیدم و بخواهم در بستر با مرگ طبیعی از دنیا بروم. برای من، خالقا! ننگ است که دوستانم، همرزمانم با فیض شهادت در صف انبیاء و شهدای کربلای حسین قرار بگیرند و من در بستر بمیرم. پدرجان! اگر برادرت و برادرزاده‌ات و دو فرزندت شهید شدند، مبادا اگر برادرانم خواستند به جبهه بروند مانع شوی، اگر تمام  فرزاندانت شهید شوند باید همه به جبهه بروند و اسلام را در تمامی دنیا سرافراز کنند.




شهید سیدعلی اصغر قریشی - قافله شهداءمعلم شهید سید علی اصغر قریشی

تاریخ تولد: 1339
تاریخ و محل شهادت:5 بهمن 1365–  شلمچه
فرارزهایی از وصیتنامه شهید:
از شما می‌خواهم مبادا در مقابل این موهبت الهی که اگر نصیبم شد ناسپاسی کنید. پدرم! مگر شما نمی‌گوئیدکاش من به جای حسین(ع) داغ از دست‌دادن فرزندان خود را تحمل می‌کردم، حال مگر خمینی فرزند حسین نیست،مگر جبهه‌های ما کربلانیست.
اگر کسی الان مطیع امام نباشد، اگر الان کسی باشد که توجه به جبهه نکند در زمان ظهور امام زمان(عج) هم در مقابل امام زمان خواهد ایستاد.... اگر واقعاً عاشق اباعبدا.. (ع) هستید بیایید زوار کربلا شویم؛ و زوار کربلا هم اکنون در جبهه مشغول نبرد است تا ان شاء ا.. راه کربلای حسینی را باز نماید.





شهید سید محمد قریشی - قافله شهدا
مداح با اخلاص اهل بیت
شهید سید محمد قریشی

تاریخ شهادت: 12 مهر 1365








شهید سید کمال قریشی - قافله شهداء
انقلابی و مجاهد خستگــی ناپذیــر
شهید سید کمال قریشی
تاریخ شهادت: 14 مرداد 1360








شهید سید محمود قریشی - قافله شهدا
شهید سید محمود قریشی
تاریخ شهادت: اسفند ماه 1362
تاریخ رجعت پیکر مطهر:بهمن ماه 1375

 

 

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

 



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/8/21 - ساعت 5:48 عصر
لبیک

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود.  دکترها هم جوابش کرده بودند.
دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب-  می گوید: زهرا وقتی به بیمابوی چفیه رهبر - قافله شهداءرستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.
این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند.
مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند. آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.
زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم . مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.

تخلیص از نشریه داخلی لشکر 41 ثارالله



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 85/8/21 - ساعت 5:48 عصر
لبیک

<   <<   11   12   13   14   15      
این سایت را حمایت می کنم
ابزار و قالب وبلاگبیست تولز

گوگل پلاس