• وبلاگ : قافله شهداء
  • يادداشت : زن نه! شيرزن!!
  • نظرات : 18 خصوصي ، 36 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    كودك نجوا كرد : خدايا با من حرف بزن
    مرغ دريايي آواز خواند ، كودك نشنيد.
    سپس كودك فرياد زد : خدايا با من حرف بزن
    رعد در آسمان پيچيد ، اما كودك گوش نداد .
    كودك نگاهي به اطرافش انداخت وگفت :خدايا بگذار ببينمت .
    ستارهاي درخشيد ولي كودك توجه نكرد.
    كودك فرياد زد : خدايا به من معجره‌اي نشان بده .
    و يك زندگي متولد شد ، اما كودك نفهميد .
    كودك با نااميدي گريست .
    خدايا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اينجايي .
    بنابراين خدا پايين آمد و كودك را لمس كرد .
    ولي كودك پروانه را كنار زد و رفت .