من ديروز آن نبودم که مي بايد
خود را به نگاهي هرزه مي فروختم
خود را به هر نگاهي مي نشاندم و مي گذاشتم که هر نگاهي در من بنشيند
من ديروز ارزش خود را نمي دانستم و با بي ارزشان مي چرخيدم
اما امروز آني شدم که مي بايد
نه نگاهي ديگر در من مي نشيند نه مي گذارم نگاهم در نگاهي جا خوش کند
من امروز ديگر ميدانم که با ارزشم و ميدانم که مکثور انسان ها بي ارزشند
من ديگر تنها با طلا ارزشان مي روم و مي آيم
پس باران ببار که به يکتايي نزديک مي شوي امروز
به چشمانت بيآموز
که هر کس
ارزش ديدن ندارد .