شعري در باره سفر ناتمام پنجشنبه کروبي به قزوين
مردم هنوز آينه تکثير مي کنندهر فتنه اي که هست به زنجير مي کنندجايي براي فتنه گران، پاک و امن نيستنتوان دگر به فتنه گري ها نشست و زيستقزوين ما به عامل بيگانه پشت کردسوي کسي که ضد ولي بوده مشت کردفرياد زد که شيخ تو بيگانه اي برورنگ دروغ بسته به اين خانه اي برواي شيخ بي چراغ که بي پير آمديدر بند نفس و فتنه به زنجير آمديدارالعباده` است نه جاي منافقانمينو در است شهر شهيدان و عاشقاناي شيخ بي چراغ به اصلاح خود بکوشنابود مي شوي ز دغلکاري سروشچون گاو شاخ دار به ما حمله مي کندبنگر که گاو با گل و ريحان چه مي کند؟جايي براي نخبه نادان نداشتيماو را به خاک برده و آنجا گذاشتيمنخبه کسي بود که ولي باور است و بسبا خلق دل شکسته ما ياور است و بس