سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:: فرماندهی ::
:: سنگر ::
قافله شهداء
محسن
اگر اذن دهند سعیم این است که از لاله های خونین بگویم،‏ تا شاید نگاهمان کنند و دستی بر آرند و ما را از این منجلاب دنیا بیرون کشند....
:: تبلیغات سنگر ::
قافله شهداء
:: سامانه پیامک ::

جهت دریافت پیامک با موضوع شهداء و دفاع مقدس عدد 00 را به شماره 30007650001978 ارسال نمایید.

جهت آگاهی از سامانه ی پیامک قافله شهداء اینجا را کلیک کنید.

::  بایگانی ::
:: یادداشت ها ::
:: نوای آشنا ::

اگه دوست دارید این نوا رو در وبلاگتون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبت‌های مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر می‌کنه.
دانلود این نوا

:: نوای منتخب ::

          نهمین سالگرد شهادت شهید محمد عبدی - قافله شهداء

- چند بار ساواک دستگیرش کرد. یه بار بدجوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند وقتی می خواست بره حموم، دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده خونه. جای تازیانه های زیادی رو پشتش بود. بعداً فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در اورده بودن چیزی نگفت، هر چی مادرش می گفت: این از خدا بی خبرا چی به روز تو آودرن؟ می گفت: هیچی مادر! این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم....!!!

- گفت: آقای امینی! جایگاه من توی سپاه چیه؟ سوال عجیب و غریبی بود، ولی می دونستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده نیروی هوایی سپاهید. حاجی به صندلیش اشاره کرد و گفت: آقای امینی! شما ممکنه هیچوقت به این موقعیتی که من الان دارم نرسی، ولی من که رسیدم به شما می گم که این جا خبری نیست.

اونوقت ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیادی سر و کار داشتم. حاج احمد ادامه داد و گفت: اگر تو پادگانت دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، امینی این برات می مونه. از این پست ها و درجه ها چیزی در نمی آد.

 شهید حاج احمد کاظمی - قافله شهدا

- رفته بودم پیش بابا اداره، تشنه ام شده بود؛ توی اداره هم نمیدونم آب قطع شده بود یا آب غیر قابل خوردن بود که کارمندها آب معدنی می خوردند. خواستم از آب معدنی بخورم بابا نذاشت. گفت: این آب ها مال کارمندهاست. شما که اینجا کار نمیکنی. همکاراش گفتند: بذار بخوره، آبه دیگه، این حرفا رو نداره که. بهم گفت: اینا رو ول کن، چند دقیقه صبر کن، می ریم خونه، اون وقت با هم آب می خوریم .

- بعضی وقت ها به بابا گیر می دادم که از جنگ برام خاطره بگه. شروع می کرد و از مهدی باکری، حاج همت و حسین خرازی تعریف می کرد. اما وقتی ازش می پرسیدم: خودت تو جنگ چیکار می کردی؟ خاطره نداری؟ سریع حرف رو عوض می کرد.

- همراه سردار رفته بودیم اصفهان، مامویت. موقع برگشتن بردمان تخت فولاد. به گلزار شهدا که رسیدم گفت: بچه ها دوست دارین دری از درهای بهشت رو بهتون نشون بدم؟ گفتیم: چی از این بهتر سردار. کفش هاش رو در آورد و وارد گلزار شد. یه راست بردمان سر مزار شهید خرازی. گفت: با یقین می گم از این قبر مطهر، دری به بهشت باز می شه.

ده روز نکشید که خبر آسمونی شدن خودش رو هم شنیدیم. وصیت کرده بود که حتماً کنار شهید خرازی دفنش کنند.

- ارادت خاصی به حضرت صدیقه(س) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زیاد می گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی(س) ساخت. تو مجالس روضه هر بار که ذکری از مصیبتهای حضرت(س) گفته می شد، چنان بی تاب می شد که قطرات اشک پهنای صورتش رو می گرفت و به زمین می ریخت.

- خدا رحمت کند شهید محسن اسدی رو. محافظ حاجی بود و همیشه همراه حاجی بود. برای ضبط صحبت های حاج احمد، همیشه یه واکمن همراه خودش داشت. چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همون واکمن رو روشن می کنه و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشون می گه.

درست تو لحظه های سقوط، صدای خونسرد و رسای حاجی بلند می شه که می گه: صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه سقوط شنیده می شود، ذکر یا فاطمه زهرا(س) است.

 

بخش‌هایی از وصیت‌نامه شهید احمد کاظمی

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم، شهید در راه خدا، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق. نمی‌دانم چه باید کرد فقط می‌دانم که زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد واقعا جایی برای خودم نمی‌یابم.هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی‌ زندگی دنیای، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعا باید می‌مردیم. اگر سخت است خدا را داریم اگر در سپاه هستیم خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم خدا را داریم.

تو کمک کن به جمع دوستان شهید بپیوندم. چه بدم و ای خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی دوست دارم بنده باشم بندگی‌ام را ببین.

این خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم از روی سرکشی نیست، بلکه از روی نادانی می‌باشد.خداوندا خودت کمک کن، خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می‌دم شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیم بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم.

انشاءاله تعالی

منزل - ظهر جمعه 6/4/82

پی نوشت:

- نوای وبلاگ مربوط به سخنرانی شهید کاظمی قبل از عملیات قادر و بعد از شهادت یار دیرینش، مهدی باکری است که در آن، صدای رزمندگان لشکر 8 با شعار "همسنگر باکری همرزم لشکرت کو" به گوش می خورد.

جهت دریافت متن سخنرانی و فایل کامل صوتی سخنرانی رو لینک زیر کلیک کنید.

متن سخنرانی شهید حاج احمد کاظمی

 

فایل کامل صوتی سخنرانی

به حجم 3.16 مگابایت

توجه: جهت باز کردن فایل زیپ شده عبارت qafeleh.ir را به عنوان پسورد وارد نمایید.
اینم یه کلیپ تصویری از حاج احمد، خیلی قشنگه حتما ببینین.
کلیپ حاج احمد - حجم 2.8 مگ

ضمناً‏ دالان بهشت هم از حاج احمد نوشته. اون رو هم بخونین.
تسلای دل داغدیده و نازنین صاحبمون حضرت حجت(عج) و تعجیل در فرجشون صلوات

دعا فراموش نشه فراوووووون

یازهرا(س)



 قافله شهداء Qafeleh.ir
   نوشته شده توسط : محسن در 86/11/6 - ساعت 12:8 صبح
لبیک

این سایت را حمایت می کنم
ابزار و قالب وبلاگبیست تولز

گوگل پلاس