ایام میلاد امام رضا(ع) که می رسه فکر نکنم کسی از شیعیان دلش تو حرم آقا نباشه و از هر جایی که هست دلش رو تو اون فضای سراسر نور راهی نکنه. این ایام دلهایی که توفیق زیارت حضوری ندارن، روبروی پنجره فولاد، گوشه صحن گوهرشاد، بالاسر حضرت و ... خیلی جاهای دیگه از حرم خودشون رو حس میکنن و با آقاشون خلوت می کنن. عشق و محبت به آقا تو زمان جنگ و بین رزمنده ها شاید خیلی بیشتر از الان بوده. همون ارتباطات معنوی بود که جنگ رو اینچنین برامون رقم زد. خاطره ای رو که تو این پست می خونین یکی از صدها اتفاقی بود که تو همین رابطه افتاده. شهید محمد مردانی، شهیدی از دیار کرمانشاه که الان تو مشهد الرضا، مزارش منورش، همسایه آقاست.... گوشه هایی از خاطرات این شهید بزرگوار رو از زبون پدر و مادر شهید می خونین:
- روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به امام رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
- همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
- یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
- به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد....
پی نوشت:
- این دو تا مطلب رو هم تو همین زمینه بخونین: شهید امام رضا(ع) - شهید جلاییان
- بعد التحریر فهمیدم که اصل این ماجرا برای یکی از دوستان اتفاق افتاده و منبع اصلی این خاطرات، عزیز دلم ارمیا است.
- اگه دوست دارید نوای وبلاگ رو در وبلاگ یا صفحه شخصی تون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبتهای مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر میکنه.
- راستی! اگه شما هم راهی مشهد شدین یا دلتون روانه اون بارگاه شد حقیر رو هم فراموس نکنین که خیلی محتاجم....
- خدا بخواد چهارشنبه 20 مهر تو نمایشگاه رسانه های دیجیتال تو بخش وبلاگها (درب 18 - غرفه قافله شهداء) در خدمت دوستان خواهیم بود. خوشحال میشم زیارتتون کنم....
بعد از موبایل خاکی 1 و 2 و سامانه پیامک قافله شهداء که بحمدلله هم مورد استقبال خیلی از کاربران نت قرار گرفت و هم منشأ حرکتی تو این زمینه بین دوستان ارزشی شد تصمیم گرفتیم که به مدد خود شهدا و تو ایام هفته دفاع مقدس، سومین قسمت از بلوتوثهای خاکی رو با عنوان موبایل خاکی 3 به همه دوستداران شهداء ارائه کنیم. اگه دوست دارید دلیل شروع این حرکت رو بدونین اینجا رو مطالعه کنین تا اهمیت این امر براتون مشخص تر بشه. فقط قبل از ارائه مطالب ورژن سوم موبایل خاکی ذکر این نکته لازمه که بی شک این مطالب و بلوتوثها در بین سیل عظیم مطالب و محتوا برای تلفن های همراه که تو گوشیها وجود داره و بین مردم رد و بدل می شه از لحاظ کمیت قابل مقایسه نیست و فقط به این سبب ارائه میشه که ادای دینی هرچند ناچیز به محضر شهدا کرده باشیم و ران ملخی را نثار خوان گسترده شان پیشکش کنیم. مطمئنا اگر همت دوستان ارزشی بر این مسئله بیش از پیش گماشته بشه کارهای بسیار فاخر و پرارزشی تولید میشه و تو گوشی ها بجای خیلی از بلوتوثهای سخیف رو خواهد گرفت.... ان شاء الله.
بلوتوثهای این ورژن رو در بخشهای کلیپ، نوا و صوت، بک گراند، تم، پیامک (یا همون اس ام اس خودمون)، آهنگ پیشواز و کتاب موبایل عرضه می کنیم.
1- کلیپ:
و
سرود بسیار زیبا و خاطره انگیز مادر برام قصه بگو....
از گروه سرود دانش آموزان آباده
2- نوا و صوت:
احساس شرمندگی حضرت امام(ره) در مقابل رزمندگان
سخنان اخلاقی شهید باقری
سخنان اخلاقی شهید همت
سخنان اخلاقی شهید خرازی
قطعه ای از سخنان شهید حاج احمد کاظمی 1
قطعه ای از سخنان شهید حاج احمد کاظمی 2
قطعه ای از سخنان شهید حاج احمد کاظمی 3
سخنان و ذکر خاطره شهید حجت الاسلام ضابط 1
سخنان و ذکر خاطره شهید حجت الاسلام ضابط 2
سخنان و ذکر خاطره شهید حجت الاسلام ضابط 3
نقل خاطره پیرامون لحظات شهادت
مداحی حاج صادق آهنگران در مسجد شهر فاو
مداحی حاج مهدی سلحشور پیرامون شهداء
*مداحی سید حسین موسوی پیرامون شهداء*
ذکر خاطرات طنز جبهه توسط حجت الاسلام انجوی نژاد
3- بک گراند (پشت زمینه تلفن همراه):
تصاویر پس زمبنه بسیار زیبا از مناطق و لحطات
جهت آشنایی با نحوه استفاده از تم ها اینجا را کلیک کنین.
4- تم:
تم گوشیهای سونی اریکسون با ابعاد 220*176
جهت دیدن مدل گوشیهای سونی اریکسون با این ابعاد اینجا را کلیک کنین.
تم گوشیهای سونی اریکسون با ابعاد 320*240
جهت دیدن مدل گوشیهای سونی اریکسون با این ابعاد اینجا را کلیک کنین.
تم گوشیهای نوکیا با ابعاد 320*240
جهت دیدن مدل گوشیهای نوکیا با این ابعاد اینجا را کلیک کنین.
دوستانی که گوشیهای سونی اریکسون دارن، اگر از شهید خاصی تم می خوان، نام شهید و مدل گوشیشون رو تو قسمت نظرات اعلام کنن تا بصورت اختصاصی براشون آماده بشه.
5- پیامک:
دوستان هم می تونین از سامانه پیامک قافله شهداء استفاده کنید.
برای دریافت توضیحات اینجا رو کلیک کنید.
دانلود پیامک و اس ام اس با موضوع دفاع مقدس و شهداء
6- کتاب موبایل:
کتاب 8 سال جنگ تحمیلی در یک نگاه ویژه موبایل
توجه: برای گوشیها نوکیا و سونی اریکسون که قابلیت اجرای نرم افزار را دارند می بایست فایل jar را به گوشی انتقال داده و نصب نمایند ولی گوشیهای سامسونگ علاوه بر فایل jar ، می بایست فایل jad کتاب ها را نیز انتقال داده تا نصب صورت پذیرد.
7- آهنگ پیشواز :
حتما درباره آهنگ پیشواز اطلاعات دارید. این امکان در اپراتور ایرانسل بصورت کاملتر وجود دارد که لیست تعدادی از آهنگ های پیشواز با موضوع دفاع مقدس و شهدا در این قسمت ارائه شده است. باتوجه به اینکه این قابلیت به تازگی برای اپراتور همراه اول راه اندازی شده هنوز آهنگ پیشوازی با موضوع دفاع مقدس تولید نشده و به همین خاطر شرمنده دوستان همراه اولی هستیم... ان شاء ا.. در صورت تولید اینچنین آهنگهای پیشواز، در این قسمت قرار خواهیم داد.
دوستان ایرانسلی حتما می دانند که جهت خرید هر کدام از این آهنگ ها می بایست کد مورد نظر را به 7575 ارسال کنند. نحوه جابجایی آهنگ های پیشواز بصورت رایگان، در سایت همان اپراتور موجود است.
پیشوازهای ایرانسل با موضوع شهدا ودفاع مقدس
الف) آهنگران
خوزستان دشت شهیدان: 4411634 - قافله سالارصدا می زند: 4411635 - جان برکف: 4411636 - با نوای کاروان: 4411738 - برادرشرمگینم: 4411739 - داستان هویزه: 4411740 - ای برادر در سنگر: 4411741 - کوشهیدان ما: 4411744 - پایم بود در خاک: 4411746 - یاحسین برجبین ها: 4411747 - یاری سپاهیان مصطفی: 4411748 - پاسداررزمنده: 4411749 - کربلارادوست داشت: 4411754 - شور پرپر گشتن: 4411755 - یاد روزی که بسیجی: 4411756 - تا ابد جای شهدا خالی: 4411758 - هیهات منا الذله: 4411742 - کلیدش را چرا: 4411743 - مرا اسب سفیدی: 4411745 - سبک بالان: 4411750 - درباغ شهادت را: 4411751 - ذوق وشوق نینوا: 4411752 - سنگرخوب وقشنگی: 4411753 - کربلای جبهه ها یادش: 4411757 - سوی دیارعاشقان: 4411768
ب) برگزیده ازمداحان
دوکوهه السلام ای خانه عشق، سازور: 4411637 - یه شهید، مختاری: 4411638 - روزهای جبهه وجنگ، رمضانی: 4411639 - عشق یعنی، کریمی: 4411641 - یادش بخیر: 4411761 - جهاد دینی ملی: 4411762 - دلتنگ شهیدان، سلحشور: 4411640 - نسیم شلمچه، سلحشور: 4411644 - راه شهادت، سلحشور: 4411645 - شلمچه، هلالی: 4411642 - بریم دوکوهه، هلالی: 4411643 - به نام خداوندمردان جنگ، آقاسی: 4411760
ج) کویتی پور
سپاه محمد: 4411646 - روبه سوی کعبه دلها: 4411647 - شرمسار ایثار: 4411648 - آرزومندان: 4411763 - ای مهدی صاحب زمان: 4411764 - فرمان استقامت: 4411765 - یاران چه غریبانه1: 4411766 - یاران چه غریبانه2: 4411767
پی نوشت:
- چون اکثر فایلها بصورت فشرده هستن، در صورت نیاز به پسورد، عبارت qafeleh.ir عیناً و بطور دقیق وارد کنین.
- حتماً سعی کنین که این فایلها رو به دیگر دوستان هم بلوتوث کنین تا هم اشاعه معروف کرده باشین و هم بلوتوثهای خاکی جای خیلی از چیزهای بی ارزش رو تو گوشیها بگیره.
- اگه می خواین ورژن های یک و دو موبایل خاکی رو ببینین اینجا و اینجا را کلیک کنین.
- اینم سه سری پوستر با کیفیت با موضوع دفاع مقدس که می تونین از اینجا، اینجا و اینجا دانلود کنین.
- بی صبرانه منتظرات انتقادات، پیشنهادات و نظرات شما جهت رفع نواقص هستم.
- اگه دوست دارید نوای وبلاگ رو در وبلاگ یا صفحه شخصی تون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبتهای مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر میکنه.
- و حرف آخر اینکه...خیلی خیلی محتاج دعااااااااام. فراموشمون نکنین....
وقتی راجع به شهدای نوجوان حرف زده میشه اول از همه یاد شهید فهمیده یا بهنام محمدی تو ذهنمون میاد ولی واقعیت اینه که تو جنگمون صدها بهنام محمدی ها و شهید فهمیده ها داشتیم که متاسفانه یا اصلا چیزی راجعشون گفته نشده یا خیلی کم بهشون پرداخته شده. قبل تر و تو "وصیت نامه صوتی شهید 12 ساله" و "بزرگ پهلوان کوچک" راجع به دو تا از این شهدای نوجوان مطالبی گفته شد. به لطف خدا و مدد خود شهدا قراره ایشالله تو این پست از یکی دیگه از اون بزرگمردهای کوچیک یادی بشه و همراهشون بشیم تو قافله شهداء....
فکر می کنم بارها عکس بالا رو دیده باشین. این عکس نوجوان 13 ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارساست که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده که معصومیتی خاص رو تداعی می کنه. وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت روح الله(ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه....
برای شروع چند فرازی از توبه نامه ی ایشون رو اینجا ذکر می کنیم؛ فقط قبل از خوندن یادمون باشه که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازش سر زده.....
فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله کرجی - شهید محمودی:
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
از ......
و.....
و این هم فرازهایی از دلنوشته ی شهید که در مراسم همرزمش رضا جهازی خواند:
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة
السلام علیک یا اباعبدالله،السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
با سلام بر هم وطنم، هم دینم، دوستم، هم سفرم، همسنگرم، هم رزمم، آموزگارم، خواننده قرآنم، گوینده حدیثم، رهرو راه حسین، عاشق دین حسین، عاشق رزم حسین، عاشق مرگ حسین، رضای خدایم و رضای دینم، رضا، رضا جهازی.
رضا جان! چگونه نامت را بر زبان آورم؟ رضا جان! چگونه یادت را بر دلم اندازم، آخر من لایق نیستم. من حتی لایق نبودم با تو دوست باشم. رضا جان! اگر می دانستم چنین لیاقتی داری حتی زبانم را به سخن گفتن با تو باز نمی کردم.
رضا جان! اگر می دانستم چنین لیاقتی داری بیشتر به سخنانت توجه می کردم و بیشتر از منبع سرشار الهی که در وجودت شراره گرفته بود، استفاده می کردم. ولی افسوس، صد افسوس، هزار افسوس که ندانستم و قدر نداشتم. من باید بیشتر در کارهایت دقت می کردم تا می فهمیدم که تو کیستی و سرانجامت چیست؟
خاطراتت در ذهن من هر لحظه می گردد و می چرخد و در هر چرخش جگرم را می سوزاند. رضا جان! می خواهم از کارهایت برای میهمانانت بگویم ولی نمی دانم کدامین را بگویم. از آشناییت در اولین بار بگویم که از روز اول شجاعتت را دیدم یا از علمت در مدرسه. رضا جان! می خواهم بگویم که برای رفتن به جبهه چه گریه ها که نزد خانواده و در سپاه و در پادگان های مختلف نکردی ولی یادم به گریه های دعای کمیل و توسلت افتاد. چه گریه ها که نکردی و چه اشک ها که نریختی. رضا جان! می خواهم بگویم که چقدر به بی حجاب ها تذکر می دادی ولی یادم به تذکرات تو در جلسه های قرآنی که تو در جبهه تشکیل می دادی می افتد و مرا گیج و مبهوت می کند.
و تو چه "اِرجعی" زیبایی داشتی. واقعاً زیبا و حسرت آور بود.
ای مردم بدانید رضا به قرآن خیلی اهمیت می داد. او از همین قرآن بود که به این زودی و به این زیبایی به سوی خدا پر کشید. او همیشه سر پست یک یا چند آیه یا یک سوره از قرآن را حفظ می کرد و مرتب می خواند و صبح برای ما می گفت.
رضا جان! در این خط می خواهم یکی از آن چند باری که خیلی گریه کردی را برای مهمانانت بگویم. ولی این بار مثل هر دفعه نبود. فکر کنم خودت که در این مجلسی حدس زده باشی. و فکر کنم مهمانانت هم حدس زده باشند. آری همان بار، همان شب.
همان شبی که شب دیگر را به دنبال نداشت و دیگر شب از تو خجالت می کشید که پرده سیاهش را به روی عالم بیندازد. من در آن لحظات خیلی درس گرفتم. چقدر خوب لحظه ای بود. چه عاشقانه و چه عارفانه ! از یک نوجوان 14 ساله چه توقع است؟ او عرفان را از که آموخته بود؟ آخر او در کدام مکتب این عشق را آموخته و به این زیبایی سروده؟ او در شب حمله آنقدر اشک ریخت و امام زمانش را صدا زد تا بالاخره شهادت نامه اش را به امضا رسانید.
رضا جان! من می روم که راهت را ادامه دهم. می روم تا کربلا را بگیرم. بدان ای حسین(ع)! رضا برای رسیدن به تو جلو دوید. رضا برای بوسیدن بارگاه تو بعد از فرمان حمله اولین آتش کننده اسلحه اش بود.
رضا جان! من می روم که راهت را ادامه دهم و تو نیز در این راه یاریم ده. رضا جان! دلم می خواهد یک بار دیگر چهره ات را ببینم ولی افسوس که تو کجا و من کجا؟ تو شهیدی شهید. ولی من دارای نفسی کثیف و آلوده. ان شاء الله که با عمل کردن به قرآن و گفتار امام و وصیت نامه شهدا به خصوص شهید رضا جهازی خود را در خط دین انداخته و از مکتب و اسلاممان محافظت و آن را صادر نماییم....
و این هم فرازهایی از وصیت نامه شهید:
....اینک که انقلاب پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم.
آمریکای جهانخوار و هم پیمانانش برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را می کنند، اما ما می دانیم ید الله فوق ایدیهم، دست خدا بالاترین دستهاست و این دست خداست که توطئه های دشمنان جهانخوار را در هم می کوبد.
سعی کنید امام را یاری دهید و بیشتر به سوی جبهه ها روانه شوید و بدانید کمک به رزمندگان اسلام، کمک به لشکر امام زمان است.
ای ملت مسلمان سراسر جهان به پا خیزید و توطئه های ابرنکبتان خونخوار را در هم کوبید. به پا خیزید و آسوده ننشینید که دشمنان اسلام در کمین هستند. اگر آسوده بنشینیم آن ها به پا می خیزند و قیام می کنند. قیام کنید آخر مگر امام خمینی شما را رهنمود ندادند که چرا قیام نمی کنید چرا ساکتید؟ مسئولیت شما در مقابل اسلام و مستضعفان بالاتر از این حرف هاست.
پدر و مادر عزیزم می دانم که برای من سختی های زیادی دیده اید و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم. خواهش می کنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا را برپا کنید. و جشن شادی برپا کنید.
دانلود کلیپ مصاحبه گزارشگر سیما با شهید محمودی در جبهه با فرمت wmv و حجم 4.5 مگابایت
دانلود کلیپ تصاویر و صوت شهید با فرمت wmv و حجم 6.6 مگابایت
دانلود صدای شهید: وصیت نامه - توبه نامه - سرود قرآنی - سرود برای همرزم شهیدش شهید جحازی
پی نوشت:
- زبونم قاصره.... هنوز خیلی راه داریم.....
- تو همین رابطه اینا رو هم می تونین بخونین: "وصیت نامه صوتی شهید 12 ساله" و "بزرگ پهلوان کوچک" و " اعتراف نامه شهید علمدار"
- نوای منتخب وبلاگ هم یه قسمت دیگه ای از صدای شهید علیرضا محمودیه... از دست ندین.
- اگه دوست دارید نوای وبلاگ رو در وبلاگ یا صفحه شخصی تون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبتهای مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر میکنه.
- شکر خدا طرح 120 حزب، 120 شهید که تو ماه رمضان به قافله حال و هوای دیگه بخشیده بود با هفت تا کاروان و 860 شهید تکمیل شد. اگه خواستین اسامی شهدا و ختم ها رو ببینین، اینجا رو کلیک کنین.
بسم الله. وقتی سال گذشته از طریق همسفر شهداء با سید علیرضا مصطفوی آشنا شدم، یه بار دیگه یاد محمد افتادم که انگار تو دنیا بود تا به امثال من یاد بده چطور میشه تو فساد آباد دنیا زندگی کرد و آلوده نشد، میشه چطور تو کنار باتلاق و مرداب شهر بنا به اجبار رفت و آمد کرد ولی آلوده لجنزارش نشد و تو اون فضای کثیف نفس نکشید تا مشامت بتونه بوی کربلا و شهدا رو استشمام کنه و بو بکشه و پیداشون کنه و بهشون برسه. آره، محمد برا امثال من یه احیا کننده است، اگر .... و اگر ..... اگر.....
حالا بعد گذشت حدود ده سال از عروج محمد یکی دیگه آسمونی میشه تا باز به امثال من روسیاه نشون بده همچنان راه باز است، فقط بقول سید: مهم آن است که کالای وجود چه کسی رو خریدنی بیابند.... سید علیرضا کسی بود که تا همین دو سال پیش بین همه مون زندگی میکرد و نفس می کشید و برا شهدا کار می کرد، کار فرهنگی می کرد، دغدغه داشت و... و الان پیش ارباب و مادرش روزی خور سفره شهداست... دلم نیومد تو ایام سالگردش یادی از اون بزرگوار نکنم، برا من که حرم و احترام کامل شهدا رو داره و برا همین قافله رو تو ایام عروجش که مصادفه با شبهای قدره به دست نوشته ای از اون بزرگوار مزین کردم تا یه باب آشنایی بیشتری بشه برا اونایی که هنوز از سید چیزی نخوندن و نمی دونن، حتما حتما سفارش میکنم همسفر شهدا رو از دست ندین و تا دیر نشده بگیرین و چند بار بخونین و نوش کنین ...
دست نوشته ای از شهید سید علیرضا مصطفوی
به نام خداوندی که شکر گزاران واقعی به نعمتش هم نمی توانند شکر او را به جای آورند به نام خداوندی که ما را بی هیچ منتی آفرید و بدون منت نیز روزی می دهد در حالی که عصیان و گناهان او را از یاد ما برده است ولی با این حال او ما را از یاد نمی برد و گناهان ما باعث شد که او نظر لطفش را از ما برگرداند، آه از محبت او و وای از عصیان ما، آه از غفران او و وای بر معصیت ما، آه از ستاریت او و وای بر جسارت ما، آه از محبت و لطف او و وای بر کم لطفی ما، آری اوست فرماندهی که نا فرمانی ما نادیده گرفت و همیشه از روی محبتش منتظر بود که ما توبه کنیم که او هم ببخشد و اکنون ما قادر به ستایش او نیستیم. خداوندا تا به حال جز محبت و معرفت و مغفرت از تو چیز دیگری ندیدم. تو بودی که هر گاه حاجتی داشتم برآورده کردی بی آنکه منت بگذاری و اکنون امیدوارم که این حاجتم را نیز برآورده کنی که از لطف بی پایانت بعید نیست . دوست دارم تا آخرین نفسی که در سینه دارم در راه دینت و اسلام واقعیت قدم بردارم و لحظه ای از این حرکت غافل نشوم و آرزو دارم در همین مسیر پر هیاهو و پر خطر جان ناقابل را تقدیم کنم.
سخنی با رسول ا.. (علیه و آله و سلم) رحمت للعالمین دارم. ای پیامبر عشق و محبت، من حقیر ناقابل چگونه می توانم حق پیامبری تو را ادا کنم و چه مصیبت هایی در این راه کشیدی که مردم هدایت شوند مایه هدایت بشر شدی تا همه از گمراهی و غفلت بیرون آیند و مایه رحمت برای عالم شدی به خدا که تمام بشر مدیون تو اند و با اخلاق و رفتار و کردار و منشت به من راه را نشان دادی.
و سخنی با علی(علیه السلام)، ای مولایم و ای ولی نعمتم به خدا کسی که در عالم به مظلومیت تو نرسید جز خاندانت و می دانم که هر چه که دارم به برکت شما و آل شماست اما امان از شیطان که هر کس را به هر نحو گمراه می کند من نیز حق مولایی بودنت را ادا نکردم.
یا زهرا (سلام ا.. علیها) تمام دلخوشیم در عمر زندگیم این بود که می توانستم به شما مادر بگویم، من لیاقت مادر گفتن به شما را ندارم اما محبت شماست که به من لیاقت اولاد بودنت را عطا کرد همیشه با خود می گفتم که ای کاش عمرم از هجده سال بیشتر نشود خجالت می کشم که چنین گنج بی پایانی با این همه عظمت در بندگی خدا و با این مقامات هجده سال عمر کند و سن من بیشتر شود و خوشا به حال شهدای گمنام که مادر واقعی آنان شدی جانم نه بلکه هزار بار جانم فدای خاک چادرت خدا ذلیل و خوار کرد کسانی که به شما جسارت کردند و در قیامت عذاب آنان را زیاد کند همیشه با خود گفتم که این چه وادی است که محبین و مقربین را می گویند شما باید بسوزید تا به خدا و اهل بیت بیشتر نزدیک شوید و تازه فهمیدم که به خاطر این است که درب این خانه که خانه عصمت و ولایت و اهل بیت بود آتش گرفته و همه پیروان واقعی باید بسوزد، شهداء سوختند، انبیا سوختند، صالحان سوختند، خدایا ما را نیز بسوزان.
بسوزان هر طریقی می توانی که آتش از تو و خاکستر از من
یا حسن مجتبی (علیه السلام) آری اگر صبر تو نبود کربلا نیز نبود این صبر تو بود که حماسه عظیم عاشورا را زنده کرد آری زینب کبری در کلاس ایثار و صبر تو بزرگ شد و به ما یاد دادی که در راه خدا و برابر سختی ها صبر پیشه کنیم.
و اکنون سرور و مولایم یا ابا عبد ا..!
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی
چه بگویم، به چه کسی می توان گفت که درون آتش فشان چگونه است تا آن را نبیند و لمس نکند و چه زیبا گفت رسول خدا (صلی ا... علیه و آله و سلم) که همانا در دلهای مؤمنین از حسین حرارتی است که تا ابد به سردی نمی گراید، از کودکی وقتی محرم می شد درونم آشوب بپا می شد آری این حسین است اکنون بعد هزار و چهار صد سال ندا می دهد در هر لحظه و هر جا "هل من ناصر ینصرنی" آری هنوز تکیه بر نیزه شکسته داده و مرا صدا می کند ، وای از دنیا که خود او فرمود مردم عبد دنیا هستند، آری این غفلتکده دنیا چیست که نمی گذارد صدای اربابم را بشنوم، کور شود چشمی که برای تو نگرید و نبیند، بشکند دستی که تو را طلب نکند، بشکند پایی که در مسیر تو قدم بر ندارد، اوست که عشاق را می طلبد کاروان حرکت کرده ندا می دهد، صدای کاروان بگوش می رسد، بنگر بر روی گنبد طلایش و بنگر پرچم سرخی را که به نهاد مظلومیت و خون به اهتزاز در آمده است این جوشش خون حسین است که اسلام را آبیاری کرد و این شهدا و خونشان امتداد همین خون است آیا خون ناقابل ما نیز امکان دارد که امتداد خون سالار شهیدان شود.
این حسین کسیت که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود
هر که خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست آدم آنست که از عشق تو دیوانه شود
و دیگر سخنم با اهل بیت است که حیف مجال نیست بنویسم که نیاز به نوشتن نیست من حقیر چه بگویم از این بزرگواری ها چه گویم از کرامات ولی نعمتم امام رضا(ع)
توی این عالم هستی که همش رو به فناست به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست
آری هر چه دارم به برکت شاه خراسان است برات کربلا و شهادت را از او گرفتند و امیدوارم ما را نیز لایق بدانند.
و چه بگویم از مظلومیت امام عصرم، یا صاحب الزمان چقدر من در حق تو کوتاهی کردم با چه رویی سرم را مقابلت بالا بیاورم ولی به این امید زنده هستم که شما خانواده محبت و کرامت هستید.
و اکنون که این مطالب را می نویسم چند ساعت بیشتر به حرکت نمانده و از این که بد خط بود معذرت می خواهم، لطفا مرا حلال کنید و بدیهایم را ببخشید ، کسانی که به هر دلیلی از من دلخور شدند را راضی کنید که از من بگذرند، این مجالس اهل بیت و مساجد و بسیج را تنها نگذارید عمر خود راجای دگر تلف نکنید که بیهوده است و اگر در این برنامه ها هستید مخلصانه کار کنید که به غیر از این فایده ای ندارد.
دوباره محرم تو دلمو کرده هوایی اونقدر پیشت می مونم تا بشم کرببلایی
مثه پروانه می چرخم دور این شمع تا بسوزم آخرش خودم می دونم مثه پروانه می سوزم
شده خواب هر شب من یا زیارت یا شهادت آخرش با خون می شورم کربلاتو با شهادت
حاجتمو می گیرم تو کربلات می میرم به خاک و خون می شینم
هی میگه این دل زارم هنوز هم چشم انتظارم می خوام از غمت بمیرم دیگه حاجتی ندارم
یاد فکه و دو کوهه یاد کارون و شلمچه هنوزم میاد تو گوشم ناله های شب حمله
آقا جون خودت می دونی دلمو به تو سپردم همه دلخوشیم همینه یه نیگات کنم شهیدم
آوینی میگه تو گوشم آخر این قصه ، خونه تو این دوره زمونه حقیقت مثل جنونه
کار ماها جنونه به ما میگن دیوونه یه خوب و بد میمونه
سید علیرضا مصطفوی
پی نوشت:
- نوای منتخب، صدای سید علیرضا مصطفویه.... گوش کنین.
- اینم یه کلیپ راجع سید علیرضا مصطفوی که رفقاش براش کار کردند. از اینجا می تونین دانلود کنین.
- کتاب همسفر شهدا رو می تونین از اینجا، بصورت اینترنتی خریداری کنین. باز یادآوری می کنم از دست ندین....
- اگه دوست دارید نوای وبلاگ رو در وبلاگ یا صفحه شخصی تون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبتهای مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر میکنه.
- شکر خدا و به مدد شهداء تو همین مدت کوتاهی که از طرح 120 حزب، 120 شهید می گذره، تعداد ختم قرآنها به هفتمین ختم رسیده. اگه از اون شش تا کاروان جا موندین و به قافله ها نرسیدین، هنوز یه مقدار فرصت مونده.... اینجا رو کلیک کنین.
- این شبها و روزها کنار دعا برا فرج آقا و سلامتی رهبر، اون گوشه گوشه ها برا حاجات حقیر هم دعااااااا کنین. ممنون.
قبلا (+) هم یادی از شهدای قریشی کرده بودم. خانواده ای در روستای برغان کرج که در مدت حدود یک سال، 4 فرزند خود رو تقدیم اسلام و انقلاب کرد. خاطره امروز راجع به یکی از همون شهداست...
قبل از یکی از عملیاتها، بچه های گردان علی اکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم روحیه ای بگیرن. تو مراسم هم سید جمال که هم مسئول تبلیغات گردان بوده و هم مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می کنه که ایشون هم خیلی مورد تفقد قرار می ده سید جمال رو. موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو سید جمال که قرار بود مکبر هم باشه شال سبزشو میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می ذارم تا تبرک بشه و بعدا می برم تا ایشالله تو جبهه به آرزوم برسم و شهید بشم.
نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می فرمان که شما هم ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سید جمال قبول می کنه. بعدا هم حضرت آقا به برخی از دوستان تو لشگر می سپرن تا بیشتر هوای سید جمال رو داشته باشن و نذارن خط بره که حضورش برا بقیه رزمنده ها هم باعث دلگرمیه و قوت قلبه. اتفاقا تو عملیات هم تقریبا مواظب بودن که خط نره و تو عقبه بمونه. ولی تو شلوغی درگیری ها سید هم جلو می ره و به آرزوی دیرینش میرسه و به بردار شهیدش ملحق میشه.
تعریف میکنن بعدها که مجدد گردان میرن خدمت آقا و کسی دیگه بلند میشه مداحی می کنه آقا جویای احوال سید جمال میشه که بهشون میگن که سید شهید شده....
فرارزهایی از وصیتنامه شهید:
ای خدای بزرگ! خود می دانی که تنها آرزویم چیست. خدایا! دلم برای شهادت خیلی تنگ شده است. خدایا! برای من ننگ است که این همه شهدا را دیدم و بخواهم در بستر با مرگ طبیعی از دنیا بروم. برای من، خالقا! ننگ است که دوستانم، همرزمانم با فیض شهادت در صف انبیاء و شهدای کربلای حسین قرار بگیرند و من در بستر بمیرم. پدرجان! اگر برادرت و برادرزادهات و دو فرزندت شهید شدند، مبادا اگر برادرانم خواستند به جبهه بروند مانع شوی، اگر تمام فرزاندانت شهید شوند باید همه به جبهه بروند و اسلام را در تمامی دنیا سرافراز کنند.
پی نوشت:
- نوای منتخب وبلاگ، قسمتی از مداحی شهید سید جمال قریشی تو جبهه است.
- اینم عکس شهدای قریشی (+) - (چهار برادر و عمو و پسرعموی شهیدشون)
- اگه دوست دارید نوای وبلاگ رو در وبلاگ یا صفحه شخصی تون داشته باشید این کد رو در قسمت مدیریت قالبتون کپی کنین. این نوا تو مناسبتهای مختلف و بدون نیاز به تغییر تو کدها توسط صاحب وبلاگ، تغییر میکنه.
- اگه دوست دارید با خوندن 4 تا 5 صفحه قرآن تو ثواب اهدای ختم قرآن به 120 شهید شرکت کنین، اینجا رو کلیک کنین.
شاید اسم اورازان به گوشتون خورده باشه، روستایی از توابع طالقان که زادگاه جلال آل احمد نویسنده مشهوره. اورازان بخاطر شرایط خاصی که داره و توضیحش طولانیه از جمله معدود روستاهای ایرانه که فقط سادات تو اون ساکن هستند و همه افراد ساکن روستا از سلاله ی حضرت زهرا(س) هستن. اتفاقات خاص و عجیب زیادی هم راجع به این روستا مشهوره که یه جور قداست این محل رو می رسونه. اما قرار نیست من تو قافله، راجع به اون حرف بزنم و طبق قرارمون غیر شهدا چیزی رو بگم. این چند خط فقط برا این بود که با اورازان و وضعیت و اهمیت خاصش بیشتر آشنا بشین.
این روستا هم مثل بقیه کشورمون تو ایام جنگ، زیاد فدایی و ایثارگر راهی جبهه ها کرد و 38 شهید سادات و کلی مجروح و جانباز نشونه عزم اون بنی الزهرا(س) تو حفظ دین و مکتب اهل بیت(ع) هست. اکثر شهدای روستای اورازان تو کرج و تهران و اطراف دفن شدند و مزارشون آرامش بخش روح و روان مردمه؛ فقط چند شهید تو خود روستا و کنار امامزاده ی روستا دفن هستند که قراره اینجا راجع به یکی از اون سنگ مزارها و شهدای مدفون تو امامزاده، چند خطی بنویسم.
به سنگ قبر آخرین شهید که دقت می کنی می بینی هه چیز سنگ قبر شهید هست الا اسم شهید و بجای اسم، تراشیده شده و نوشته شده شهید گمنام....
جریان از این قراره که سال 66 یکی از رزمنده های روستا، رفیق و هم محلیش رو تو حین جنگ می بینه که مجروح شده و اتفاقا بعد عملیات به جنازه ی شهیدی بر میخوره که نشونه هایی از همون دوست و هم محلیش داره ولی کارت شناسایی یا پلاکی همراهش نیست. اما با توجه به اینکه دیده بوده دوستش مجروح شده، اعلام می کنه که این بدن همون دوستشه و میارن تو روستا که دفنش کنن. مراسم تشییع و تدفین هم انجام میشه و رو سنگ مزارش هم اسم شهید رو حک میکنن. از این جریان 2-3 سالی می گذره و زمان بازگشت آزادگان فرا می رسه که یه دفعه اعلام می کنن اسم اون مجروح اهل اورازان تو بین آزادگانه و ظاهرا بعد مجروحیت اسیر میشه و چند سالی تو زندانهای بعث مونده بوده و حالا داره بر میگرده.
کاری نمیشد کرد و فقط تنها کاری که از دست خانواده بر میومد این بود که اسم پسرشون رو از رو سنگ قبر پاک کنن و بنویسن: شهید گمنام....
حالا معلوم نیست که چه سریه یه شهید از کجای ایران بیاد و تو گوشه ی یه روستا تو 80 کیلومتری کرج و بین اون همه سادات سکنی بگیره و بشه شهید گمنام اورازان....
روحش شاد.
پی نوشت:
- جمعه این هفته، 31 تیر، پنجمین یادواره شهدای سادات روستای اورازانه... برنامه ی خیلی قشنگی میشه معمولا....
- اسپیکرها رو روشن کنین... هزار هزار پهلوون - هزار هزار همخونه // رفتند که ما بمونیم - رفتند که دین بمونه....
تو تموم سال و مخصوصا اواخر خرداد، یاد یه اسطوره و یه ابَر مرد بدجوری با دلمون بازی می کنه. هربار یاد شهید چمران می افتم احساس حقارت محض میکنم، حقارت محض.... واقعا نمی دونم کدوم واژه ها می تونه این مرد رو تعریف و توصیف کنه؟! دلم نمی خواد وقت گرانبهاتونو با حرفهام بگیرم، بذارین همه گوش و چشم بشیم و رقص کلمات رو تو قلم اون مرد ببینیم. فقط این چند خط ابتدایی عرض ادب و حقارتی بود در مقابل اون بزرگمرد.... این مصاحبه ایه که از جملات و نیایش های دکتر چمران بصورت مصاحبه استخراج شده، بخونیم و به روح بلندش ادای احترام و درود کنیم....
- بزرگترین خواسته تان از خدا چه بود؟
همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم.
ـ تا بحال احساس خستگی کردهاید؟
خستگی برای من بیمعنی شده است. بیخوابی عادی و معمول شده. در زیر بار غم و اندوه، گویی کوهی استوار شدهام. رنج و عذاب، دیگر برایم ناراحتکننده نیست. هر کجا که برسد میخوابم.
ـ با این حساب باید دلخوشی ویژهای داشته باشید که خستگی را برایتان بیمعنا کرده باشد، چیزی مثل یک دوست خوب.
در دوران زندگیام بیشتر از هرکس مصاحب غم بودهام؛ بیشتر از هرکس با آن سخن گفتهام و با آن، بیشتر از هر کسی به من پاسخ مثبت داده است. دوستی بهتر از او سراغ ندارم. کشتی مواج غم در دریای دل من جا دارد. فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر جان و قلب من سایه میافکند و هیچ گاه خستهام نمیکند و هنوز از مجالست با او لذت میبرم، و آن غم است.
ـ فکر نمیکنید جور دیگری فکر میکردید؟ به دنبال چیز دیگری بودید؟
[یادم میآید] ساعتهای درازی را بر سر تپههای اطراف «برکلی» بر خاک دراز میکشیدم و نیمههای شب، تا دمیدن صبح بر روی تپهها و جادههای متروک قدم میزدم. چه روزهای درازی که با گرسنگی به سر آوردم! درویش در وادی انسانیت... چرا که احساس و آرزوهایم مثل دیگران نبود.
ـ میتوانید احساستان را شفافتر بیان کنید؟
بیشتر اوقات احساس تنهایی شدیدی میکنم؛ تنهایی مطلق. یک تنهایی که من در یک طرف ایستادهام و خدا در طرف دیگر و بقیه همهاش سکوت، همهاش مرگ، همهاش نیستی است... من عشقی پاک داشتم که عاقبت به آتشی سوزان مبدل شد و وجودم را خاکستر کرد. احساس میکنم تا ابد خواهم سوخت. شمعی سوزان خواهم شد که از سوزش من شاید بشریت لذت خواهد برد.
ـ مگر سرمایه و دارایی شما برای تبدیل شدن شمع سوزان چیست؟
دارایی من سه چیز است: 1. عشق که از سخنم، نگاهم، حرکاتم، حیات و مماتم عشق میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم و جز به عشق زنده نیستم؛ 2. فقر که از قید همه چیز آزادم و بینیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری نمیکند؛ 3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد و مرا با محرومیت آشنا میکند. هر چه بیشتر میگردم، کمتر مییابم.
ـ آیا تنهایی تو را با مجروحیت پیوند زد؟
[آری] هیچ وقت از این که دنیای لذات و راحتطلبی را پشت سر گذاشتم، از این که دنیای علم را فراموش کردم و از این که از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام متأسف نیستم. از آن دنیای مادی و راحتطلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت، رنج و شکست، اتهام و فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومین همنشین شدم و با دردمندان همآواز گشتم. دنیای جدیدی به من گشوده شد که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. مجال آن را یافتم که پروانه شوم، بسوزم، نور برسانم و قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم.
ـ مگر همسر و فرزندانتان با شما نبودند؟
[چرا همسرم] مسلمان شد. میگفت هر کجا که بروی با تو میآیم، حتی در آتش. من هم اسمش را گذاشتم پروانه. تا لبنان با هم بودیم. یکسال و نیم با جان و دل در مدرسه جبل عامل پرستار بچههای یتیم بود. زخمیها را نوازش میکرد؛ باهاشان حرف میزد؛ زخمشان را میبست اما...، شرایط سخت بود، مخصوصاً برای پروانه که از امریکا آمده بود. من فقط چهار تا بچه نداشتم؛ تمام آن پانصد ـ ششصد نفر، بچههای من بودند. در لبنان هم پول نداشتم که بفرستمشان مدرسه خصوصی؛ در حالی که مدارس امریکا مجانی بود. پروانه با بچهها برگشت و انگار من باید چهار تا بچه و یک زن خسارت میدادم تا بتوانم به آن چیزی که دوست دارم برسم و حق پدری بچههای شیعه لبنان را به جا بیاورم.
ـ مگر وضعیت شیعیان لبنان چگونه بود که ماندن در کنار آنان را با بازگشت با همسر و فرزندانتان به امریکا ترجیح دادید؟
در آن شرایط، یک جوان شیعه از همه چیز محروم است؛ نه درس و دانشگاهی، نه حق کار در کارخانه و ادارهای، هیچ... در این شرایط که این شیعیان محروم دستشان از همه جا قطع شده است، بهسوی احزاب کمونیستی و ضد انقلاب روی میآورند و چارهای جز این ندارند.
احزاب با شعارهای ظاهراً انقلابی و اشتراکی، جوانان را جذب و وعده پول ماهیانه و اسلحه میدهند و جوان هم تصور میکند که این معامله خوبی است. همین سیستم خبیث را ضد انقلاب هم در کردستان پیاده میکرد و خیلیها را به کشتن میداد و بعد آمار و ارقام کشتارهای فدایی خودش را بالا میبرد و به ازای هر دویست کشته از دولت عراق یا دولت سعودی، پول دریافت میکرد.
ـ نقش امام صدر در آن دوره چگونه بود؟
امام موسی صدر در مقابل فقر و فلاکتی که شیعیان را محاصره کرده بود، فوراً به فکر برپا کردن تأسیساتی در لبنان میافتد. پنج مؤسسه در عرض چند سال بنا شد که بزرگترین آنها همین «مدرسه صنعتی جبلعامل» بود که خود من هشت سال مدیر آنجا بودم؛ مدرسهای متعلق به یتیمان و محرومان شیعه که اکثر آنها خانوادههاشان را در هجوم اسرائیلیها از دست داده بودند. هفت رشته فنی (نجاری، آهنگری، جوشکاری، برق و الکترونیک، ماشینهای کشاورزی و...) در آن تدریس میشد. در همانجا بچهها با فنون مبارزاتی و جنگهای چریکی آشنا میشدند.
ـ به نظر شما یک چریک انقلابی، چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
انقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند. انقلابی آن است که هنگام صلح، به انقلابیگری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد. انقلابی آن است که احتیاج به تصدیق کسی ندارد. و یک انقلابی راستین، اگر مأیوس گردد، کسی که سراسر حیاتش مبارزه، فداکاری، عشق، شور، سوز، درد و غم، تحمل، حرمان، استمرار و نشاط است، دچار پوچی شود، آنگاه فاجعهای بزرگ رخ داده است.
ـ و این جنگجوی انقلابی در مسیر مقاومت، چه چیزی را بهدست میآورد؟
تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت، به خودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد، بلکه آنچه مهم است، انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است. من در مقاومت فلسطینی دریافتم که هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد و آن ارزشهای انسانی است. باید انسان ساخت. باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین کرد.
ـ از انسان گفتید، انسان امروز را چگونه میبینید؟
عالم در انتظار تولد دیگری است. انسان بر طبیعت مسلط شده، ولی روح کَشنده این انسان، هوای پرواز دارد و همه موجودات عالم ماده، نمیتوانند عطش این روح را سیراب کند. انسان بهدنبال گمشده خود در تلاش مستمر و اضطراب دائم بهسر میبرد. به نظر من، انقلاب اسلامی ایران چنین نویدی به انسانهای عالم میدهد؛ معادلات مادی حیات را به هم میریزد و پول و زور و ماشین و تجلیات مادی و زندگی اشرافی و مصرفی و حتی مصنوعات علم را زیر پای برهنگان انقلابی لگدکوب میکند.
ـ آیا هنگام نبرد تجلی روح انسانیت را در بین مبارزان مسلمان احساس کردهاید؟
من پیرمردی را دیدم که فرزند جوانش یکی از مسئولین نظامی ما بود و به خاطر احساس پدرانهاش، اسلحه به دست گرفته بود و دنبال ما میآمد. من مجذوب برق چشمان و تبسم لبانش شده بودم و از این که جنگندهای پیر، اینچنین شجاع و بیباک، به پیش میتازد، غرق در شادی و سرور بودم و زیر چشمی، تمام حرکاتش را کنترل میکردم و در قلبم روح جوان و چابکش را تحسین میکردم. همین پیرمرد، زیر گلولهباران شدید دشمن که ما کمین کرده بودیم، به یکباره بلند شد و از روی دیوار پرید. گویی به مرگ نمیاندیشید و ما را حیران خودش کرده بود. لحظاتی نگذشت که دیدم پیرمرد با یک دسته گل وحشی خودرو در دستانش برگشت و با احترام به سمت من گرفت. نیروی درونی مافوق حیات، او را به جلو رانده بود؛ نیرویی که از عشق و زیبایی سرچشمه میگیرد.
ـ رابطه شکست و پیروزی با رسیدن به سرچشمه سعادت را چگونه تحلیل میکنید؟
مردم در خلال شکستها، پخته و آزموده میشوند. موفقیت همیشه، رخاء و سستی و عقبماندگی میآورد. اگر آدمی همیشه در بستر حریر بخوابد و همیشه در همه مبارزات پیروز باشد، آنگاه لذت پیروزی و سعادت او از بین خواهد رفت و آدمی از تکامل باز خواهد ماند.
ـ پیامتان برای نسل سوم انقلاب؟
من نگرانم، بله. ولی این نگرانی طبیعی است. نگران جوانان بیگناه، نگران بازیهای سیاسی استعمار، نگران خدعه و تزویر جاسوسهای داخلی، نگران سرنوشت و نگران این که ما نتوانیم در این لحظات بحرانی به مسئولیت خود آنچنان که باید عمل کنیم.
ـ و آخرین سخن...؟
من هنوز به استقبال خدا نرفتهام. هنوز میترسم که خدای بزرگ را رو در رو ملاقات کنم. هنوز در گوشههای دلم خواهشهای پست مادی وجود دارد. هنوز دست از حیات نشستهام و جهان را سه طلاقه نکردهام. گر چه بر کثیری از آرزوها و امیدها خط بطلان کشیدهام، اما... خود را گول نمیزنم. هنوز یکسره پاک نشدهام. دلم جایگاه خاص خدا نشده است. او همیشه آماده است که مرا در هر کجا و هر شرایطی ملاقات کند، اما این منم که خود را شایسته ملاقاتش نمیبینم.
پی نوشت:
- برا دیدن آلبوم نقاشی های شهید چمران اینجا رو کلیک کنین.
- در همین رابطه بخونین: اسطوره زندگیم، شهید چمران
- کَرَم آقا شاملمون بشه و راهمون بده، ایشالله نائب الزیاره دوستان تو حرم امام الرئوفیم(ع)؛ اللهم الرزقنا....